۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

مرد جوان و دوست دخترش


در یک غروب جمعه٬ مرد جوان خوش تیپی٬ در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو
به بازویش او را همراهی می کرد٬ وارد یک جواهر فروشی شد و به جواهرفروش
گفت: "برای دوست دخترم یک انگشتر مخصوص می خواهم."
مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت و انگشتر فوق العاده ایی که ارزش
آن 2 هزار دلار بود را به او و دختر جوان نشان داد. چشمان دختر
جوان برقی زد و تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.
مرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت: خب٬ ما این رو برمی
داریم. جواهرفروش با احترام پرسید که پول اون رو چطور پرداخت می کنید؟
مرد گفت با چک٬ ولی خب من می دونم که شما باید مطمئن بشید که حساب من
خوب هست٬ بنابراین من این چک رو الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه
که بانکها باز می شه٬ به بانک من تلفن بزنید و تایید اون رو بگیرید و بعد
از آن٬ من در بعدازظهر دوشنبه این انگشتر را از شما می گیرم.
دوشنبه صبح مرد جواهرفروش در حالی که به شدت ناراحت بود به مرد تلفن
زد و با عصبانیت به او گفت:من الان حسابتون رو چک کردم٬ اصلا نمی
تونم تصور کنم که توی حسابتون هیچ پولی وجود نداره!مرد جواب داد:
متوجه هستم٬ ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من چه آخر هفته معرکه و
هیجان انگیزی رو با اون دختره نفهم گذروندم؟

۱ نظر:

  1. این خونه تو فرمانیه نیست
    بلکه توی کشور روسیه ست
    یه نفراینو از یه سایت روسی برداشته و با زرنگی خواسته یعنی یه پست داغ ایجاد کنه(البته خودم کشف کردم) اینم مدرک اثبات حرفام
    http://www.niffiga.net/node/picture/samyj_luchshij_vid_iz_okna_ofisa

    واقعا واستون متاسفم

    پاسخحذف