۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

فال قهوه

 

در گذراندن اوقات به شیوه برخی نسوان و استفاده بهینه ایشان از زمان و مکان فرماید:

 

چون که زن های ساده و بیکار

همه از جمله بنده و سرکار،

دور هم فرصتی به دست آرند

دوست دارند،دور بردارند

صحبت از بینی قمر بکنند

پشت هم غیبت از سحر بکنند

با سخن های کذب حال کنند

داد و فریاد و قیل و قال کنند

وای اگر حرف فال هم بشود

آن وسط قهوه نیز دم بشود

الغرض خانمی که توی محل

هست شیّاد و ناقلا و دغل

با همین قهوه از زنان ،به وفور

می کند استفاده ی ناجور

به هر آنکس مطابق حالش

گوید از آنچه دیده در فالش

مثلاً رو به دختری دمِ بخت

می دهد وعده که:«خیالت تخت،

که فلان شاهزاده با الگانس

رفته دنبال دختری خوش شانس

از قضا شاهزاده بین گذر

شده ماشینش از جلو پنچر

چشمش افتاده توی چشم شما

رفته از بخت خوش به حال کما

شده بی اعتنا به آن دختر

دیده چون دختری از آن بهتر!

تاج و تور عروس بی کم و کاست

داخل استکانتان پیداست

عکست افتاده صاف داخل فال

مژده بر تو عروس خوش اقبال

***

با همین حرف های بیهوده

همگی می شوند آلوده

چون که هر یک به شخصه درگیرند

یک به یک فال قهوه می گیرند

عاقبت وقت و پول را به هدر،

می دهند این زنان خوش باور

روز تعطیل با همین تدبیر

می کند روحیاتشان تغییر!

لاله زار

 

 

دستی به جام باده و دستی به زلف یار

ساقی بیا کنار خیابان لاله زار

شش کوچه بشمر از بغل سینما ونوس

بعد از دکل، پلاک نود ،واحد چهار

با رمز «تَق تَتَق تَتَتَق تَق» به در بزن

تا اینکه رأس ساعت دو موعد قرار،

با هم نشسته مختصری گفتگو کنیم

درباره گذشته جذاب لاله زار

عید است ساقیا نکند یادمان رود

سیگار برگ و فندک و دیوان شهریار

«یادش به خیر خنجر مژگان یار من»*

ساقی بیار باده و مطرب بزن هوار

افسوس دوره ای است که باید ریا کنم

با مطرب و مغنی و شاهد مرا چه کار؟

دیگر می و پیاله به دردم نمی خورد

ساقی بگو به حضرت آقای شهر دار

«تعریف از شما که زیاد است منتها

من بیش از این ز محضرتان دارم انتظار

از لاله زار غیر شلوغی نمانده است

چیزی برای مردم تهران به یادگار

این جعبه کلید و پریز و فیوز برق

با ذوق صاحبان هنر نیست سازگار

وقتی نوابغ سه دهه عرصه تئاتر

عمری گذشته اند از این گوشه و کنار

وقتی در این محله ملاقات داشتند

عشقی ،فرات،عارف قزوینی و بهار

وقتی صدای دلکش و تاجیک می رسد

از کافه ای خرابه سر نبش این گذار

احیای این محله وظیفه است منتها

باید به خادمان بدهی لوح افتخار

اقبال لاله زار کم از توپخانه نیست

قربان مهر و لطف بزرگان روزگار!

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

! آموزش

به نام خدا

یه سال دیگه هم گذشت و نوروز داره تموم میشه. تعداد ایمیل هایی که میگیریم کمتر شده این روزا ولی کماکان ایمیل های آموزشی که دوستان میفرستن سرازیره...به لطف این ایمیل ها زندگی من دیگه مثل سابق نیست. حقیقتش تغییراتی در اثر این ایمیل ها در من ایجاد شده که حس عجیبی راجع بهش دارم.

 

دیگه یه لقمه راحت تو رستوران از گلوم پایین نمیره، چون دوستان عکس هرچی جونور و کثافاتی که توی بشقابهای نیمه خورده و سوپ ها و رستوران ها پیدا شده رو، برام فرستادن و تمام ماشین های حمل گوشت رو به طریق ایکس ری در حال حمل گربه های بی صاحاب پوست کنده و یخ زده میبینم.

هرچی مایعات دستشویی میخرم به سرعت برق و باد تموم میشه چون نسبت کثافت های روی کیبرد و دستگیره در تاکسی و اسکناس و بند کفش و پاکت سیگار و قوطی کنسرو رو به سنگ توالت برام محاسبه شده و تا دقت 3 رقم اعشار فرستاده شده و همگی چندین برابر لیسیدن کف توالت ، ضرر داشته!

دیگه یه قرون پول تو بانک ندارم چون مجتبی کوچولو توی استان ایلام تقریبا" 300 بار کلیه هاش از کار افتادن و باید عمل میشده و پدرش 35 بار از روی نردبون افتاده و 4 تا دنده شیکسته داره و بیکاره و خواهرش هم در اثر آتش سوزی چراغ نفتی 46 بار پیوند پوست لازم داشته.

البته هنوز امیدوارم که توی برنامه ای که یکی از ایمیل ها میگفت واقعیت بدون ردخوره، با فرستادن ایمیل به 2500 نفر از دوستام مبلغی معادل 273 657 دلار درآمد مفت و مسلم نصیبم بشه و این غیر از اون درخواستهای اقامت در کشورهای انگلیس و امریکا و استرالیا است که از دفتر حفاظت منافعشون در آفریقای جنوبی و گامبیا برام رسیده.

دیگه تمام حرفای پائولو کویلو و مارکز و دکترشریعتی و چارلی چاپلین و دکتر حسابی و گابریل باتیستوتا رو راجع به زیبایی زندگی و خوب بودن حوله گرم و زیبایی چشمای دختر بچه ها حفظم . همیشه در حالی که از دود و کثافت تهران دارم خفه میشم به اون پیرمرد کور بیچاره ای که زیبایی بهار رو نمیدید فکر میکنم و احساس میکنم من خیلی از اون خوشبخت ترم!

دیگه نمیتونم با خیال راحت از سوپر مارکت خرید کنم چون نصف مارک های مواد غذایی، بیشتر سودشون عاید شرکت هایی میشه که روی نقشه های نصب شده در دفاترشون به جای خلیج فارس نوشته خلیج عربی.

به لطف دوستان من دیگه نمیتونم نوشیدنی های گازدار بخورم چون نصف بیشترشون جرم های توالت رو به سه شماره تو خودشون حل میکنن. پفک که به هیچ عنوان، چون موقع آتیش گرفتن ازش دود سفید عجیبی متصاعد میشه و همچنین هیچ آبی که تو بطری یخچال باشه را نمیتونم بنوشم چون هفت جور سرطان مختلف میاره و از همه بدتر امواج موبایله که اگه بیست تاش با هم رو موقع زنگ زدن، جمع کنی یه تخم شتر مرغ رو 30 ثانیه ای میپزه دیگه من که جای خود داره!

با آگاهی که در اثر این ایمیل ها پیدا کردم،دیگه تمام مدتی که سوار اتومبیلم هستم مراقب اطرافم ،که مبادا یه روانی با یه تفنگ آب پاش که توش اسید سولفوریک ریخته بیاد سراغم!

دیگه نمیتونم به شماره هایی که نمیشناسم و روی صفحه موبایلم ظاهر میشه جواب بدم چون ممکنه در اثر مکالمه با اونا بعدا" برام قبضی بیاد که میگه من 2 ماه تموم با جاماییکا و اوگاندا حرف زدم.

دیگه نمیتونم به راحتی با عابر بانک کار کنم چون اگه شماره کارت رو اشتباه وارد کنم ، کلانتری منطقه اتوماتیک خبر میشه و کارت از طریق سیستم ردیاب الکترونیکی قفل میشه.

در اثر اطلاعات ارزشمند ایمیل ها ،بنزین زدن برام کابوس شده چون فهمیدم اگه هر دفعه یه پروسه خاص رو برای گذاشتن و برداشتن کارت سوخت طی نکنم از سهمیه ام چندین لیتر کم میشه.

مسواکم رو توی پذیرایی نگه میدارم چون استفاده از سیفون باعث میشه ذرات ریز مدفوع تا 6 متر در اطراف پراکنده شن.

به خاطر نصیحت عالمانه ایمیل ها که بر مبنای تحقیقات یک دانشمند آلمانی که در پرو تحقیق میکرده ارسال شده بود، 5 هفته تمام سعی کردم از عصاره آبلیمو و سیر و گشنیز که سه روز در آفتاب و سه روز در سایه مونده بود به جای نهار و شام استفاده کنم تا پوستم شفاف شه و تمام سوراخای بدنم باز شه، اما این فقط باعث شد تا عمر دارم دیگه چیزی که بو و مزه این سه تا رو بده، نخورم!

راستش اگه خوندن این نوشته رو به 235 تا از دوستاتون توصیه نکنید تا فردا ساعت 5 بعد از ظهر یه کوهان پشمالو در میارین که فقط با عمل جراحی قابل برداشتن خواهد بود....دیگه خود دانید!