۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

خفن ترین پلیس تهران

 
 

این سرهنگ نیروی انتظامی ملقب به بختک هست که گنده لات های تهران هم شبا کابوسشو می بینن
 
 
 

مرد جوان و دوست دخترش


در یک غروب جمعه٬ مرد جوان خوش تیپی٬ در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو
به بازویش او را همراهی می کرد٬ وارد یک جواهر فروشی شد و به جواهرفروش
گفت: "برای دوست دخترم یک انگشتر مخصوص می خواهم."
مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت و انگشتر فوق العاده ایی که ارزش
آن 2 هزار دلار بود را به او و دختر جوان نشان داد. چشمان دختر
جوان برقی زد و تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.
مرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت: خب٬ ما این رو برمی
داریم. جواهرفروش با احترام پرسید که پول اون رو چطور پرداخت می کنید؟
مرد گفت با چک٬ ولی خب من می دونم که شما باید مطمئن بشید که حساب من
خوب هست٬ بنابراین من این چک رو الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه
که بانکها باز می شه٬ به بانک من تلفن بزنید و تایید اون رو بگیرید و بعد
از آن٬ من در بعدازظهر دوشنبه این انگشتر را از شما می گیرم.
دوشنبه صبح مرد جواهرفروش در حالی که به شدت ناراحت بود به مرد تلفن
زد و با عصبانیت به او گفت:من الان حسابتون رو چک کردم٬ اصلا نمی
تونم تصور کنم که توی حسابتون هیچ پولی وجود نداره!مرد جواب داد:
متوجه هستم٬ ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من چه آخر هفته معرکه و
هیجان انگیزی رو با اون دختره نفهم گذروندم؟

جنگ جهاني سوم


يکروز بوش و اوباما در يک بار نشسته بودن، يک نفر ميرسه و ميپرسه: "چيکار دارين مي کنين؟" بوش جواب مي ده: "داريم نقشه جنگ جهاني سوم رو تنظيم مي کنيم." يارو مي پرسه: "چه اتفاقي قراره بيافته؟!" بوش ميگه: "قراره ما 140 ميليون مسلمان، و آنجلينا جولي رو بکشيم!" يارو با تعجب ميگه: " آنجلينا جولي !؟! چرا مي خواين آنجلينا جولي رو بکشيد؟! "بوش رو مي کنه به اوباما و ميگه: "ديدي گفتم! هيچکس تو دنيا نگران 140 ميليون مسلمان نيست!!!!
 
 

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

آنتی ویروس هوس و وسوسه

بوسه

 
   
 

جانی تو طلبکاری و بوسی تو بدهکار
بستان وبده حرف حسابی دو کلام است
 

بوسه از لبهایت ای جانان من
گرچه می باشد بهای جان من
لیک دیگر طاقتم گردیده طاق
بروصالت هست جان را اشتیاق
 
 
 
دزدانه چقدر از لب تو می گیرم
لب سوخته تر زبوسه تب می گیرم
این بوسه بماند کمکی سرد شود
پیش تو امانتی- که شب می گیرم
 
 

 جان ماوجان آن چشماي تو
بوسه ميخواهم ازآن لبهاي تو
بوسه ميخواهم كه باشم تاسحر
غرق درافكار و در رؤياي تو
 
 
قانون گرانشی:تو را می بوسم
این بار چگالشی! تو را می بوسم
از فاصله ای که چند سال نوری است
با پست سفارشی تو را می بوسم
 
 
 
همخوابهءشعر! توی دیوان خودم
اصلا"! به خدا نمی شود جان خودم
تعارف که نمی کنم عزیزم! امشب
یک بوسهء داغ داغ مهمان خودم
 
 
 
هموابه ی شعر! توی دیوان ِ خودم
اصلا، به خدا نمی شودد، جان ِ خود
تعارف که نمی کم، عزیزم! امشب
 

گفتی که می بوسم تو را
گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی
گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در ؟؟
گفتم که با افسونگری او را ز سر وا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو رو گویم برو؟؟
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا میم
 
ی
ک بوسه ی داغ ِ داغ مهمان ِ خودم
همخوابه ی شر! توی دیوان ِ خودم
اصلا، به خدا نمی شود، جان ِ خودم!
 
تعارف که نی کنصعزیزم! امشب
یک بوسه ی دغ اغمهمان ِ خص
 
صدبوسهء صد سفارشی در بستر
از جنس همان شکوفه های قمصر
مبداء: من و شهر-اول فروردین
مقصد: تووشهر-آخر شهریور
 

 
 

Shekar Duff Dar Internet !!!

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

جانان من اندوه لبنان كشت

 
شرمنده ام که این عکسهای دلخراش را گذاشتم كه ببينيد، فقط می‌خواستم قسمتی از واقیعت و عمق فاجعه اتفاقات اخیر در لبنان را برایتان روشن کنم.
 
هر چند با كمك‌هاي فراوان، دولت نهم سعي در التيام اين زخم دارد ولي چه سود كه اين زخم كاريست.
 
خدايا مردم عزیزمان را از اين اندوه ها كه مردم لبنان درگيرش هستن مصون بدار.
 
جانان من برخيز بر جولان برانيم      زانجا به جولان تا خط لبنان برانيم
 
جانان من اندوه لبنان كشت، ما را    بشكست داغ دير ياسين پشت، ما را
 
نمي‌دونم چرا با ديدن اين صحنه‌هاي دلخراش ياد ابوغريب افتادم
 

اسكاي بار – بيروت (محله مجيديه)
 

Lebanon Moslems!!! Sky Bar – Beirut
 
براي ديدن با سايز اصلي، روي عكس‌ها كليك كنيد

 

تسویه حساب

جدیدترین عکسهای مهناز افشار بهاره افشاری و لادن مستوفی در نشست فیلم تسویه حساب در شانگهای چین

 

 

فیلم تسویه حساب ساخته تهمینه میلانی برای نخستین بار در جشنواره فیلم شانگهای به نمایش در آمد

پس از نمایش این فیلم، دست اندرکاران این فیلم در یک نشست خبری به سئوالات خبرنگاران پاسخ دادند.

تهمینه میلانی و همسرش

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

+16 joke قزوینی

 
 
خوشا قزوین و وصف بی مثالش!!! 
 
 
 
 
 
ضرب المثل قزوینی:
 
اگه رفیق رفیق باشه..آدم منت زنشو نمیکشه.
 
 
 
  اگه با یه قزوینی افتادی تو کوچه بن بست سه راه داری:
 
1. آب بشی بری تو زمین،
 
2. دود بشی بری تو هوا،
 
3.  دستتو بزنی به دیوار و توکل کنی به خدا!!!
 
 
 
  به قزوینیه میگن:  آدرس سایتتو بده. میگه:
 
دمرو، دمرو، دمرو، دات کون، دات کان
 
 
 
  راننده اتوبوس 10 کیلومتر مونده به قزوین نگه میداره میگه:  همه برن یه کپی از کونشون بگیرن!!!
 
- مسافرا میگن چرا؟
 
- میگه اخه اونجا اصلش را پاره میکنند!!!
 
 
 
  از یک قزوينی پرسيدند کون چند بخشه؟
 
- گفت:  کون نه بخشه!  نه استان!!!
 
- کون يک دنياست!!!
 
 
 
  یه قزوینیه تو شهر قم گم میشه!  تمام مراجع فتوا صادر میکنند که تا پیدا شدن وی نماز را باید به صورت نشسته خواند!!!
 
 
 
  قزوينيه عروسی ميکنه تو کارت عروسيش مينويسه آوردن اطفال ضروريست
 
 
 
  شهرداری قزوین توی پارک شهر تابلو زده‌ بود:  لطفا روی زمین تف نیاندازید بعدا لازمتان خواهد شد!!!
 
 
 
  پلیس راه قزوین:  دیر کردن بهتر از هرگز نکردن است!
 
 
 
  نصیحت قزوینیه به جنیفر لوپز:  تو با این اندامت حیف نیست نماز نمیخونی؟؟؟
 
 
 
  از قزوینی می پرسن آپاندیس کجاست؟
 
- میگه:  وارد کون که شدی اولین بن بست سمت راست!
 
 
 

  جهیزیه قزويني ها :
 
1. آبگرمكون،
 
2. آبسردكون،
 
3. شير داغ كون،
 
4. چاي صاف كون،
 
5. سرخ كون،
 
6. مخلوط كون،
 
7. خرد كون،
 
8. در واز كون،
 
و از همه مهمتر!!!
 
همه از مارك معروف كونوود!!!
 
 
 
  برای ترویج ازدواج در قزوین برادر کوچک عروس بعنوان اشانتیون داده میشود
 
 
 
  قزوينيه ميره داروخونه ميگه 99 تا کاندوم بده!
 
- دکتره ميگه يه دفعه 100 تا ببر ديگه!؟
 
- قزوينيه ميگه:  مثل اينکه کون تو هم ميخاره ها؟؟؟؟؟؟
 
 
 
 
 
ترین ها در قزوین:
 
 
 
  محبوب ترین خواننده:  حامد حاکان
  محبوب ترین مکان:  دُکان
  محبوب ترین ماشین:  پیکان
  محبوب ترین فوتبالست:  اُلیور کان
  محبوب ترین سازمان:  حمایت از کودکان
  محبوب ترین شهر:  اردکان
  محبوب ترین حیوان:  پلیکان
  محبوب ترین محصول شیشه:  استکان
  محبوب ترین نگاه:  دیدن کان
  محبوب ترین برخورد:  برخورد با کان
  محبوب ترین تفریح: کردن کان در دُکان اگر نشد در پیکان
  محبوبترین ریس فدراسیون :  دادکان
 
 
 
  توي قزوين يه بچه خوشگل گم ميشه!
 
- پليس براي مردم پيغام ميفرسته:  از يابنده تقاضا مي شود كه امشب كه هيچ، ولي فردا بچه رو بياورد كلانتري تحويل بدهد تا ما بتوانيم پس فردا بچه را به خانواده اش بدهيم!

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

و این چنین بود که مرد ها لباس پوشیدن

http://www.img98.com/images/nmpltlx0vb38wgw7wdm6.gif

 

 

 

 

http://www.img98.com/images/ybbz8q3o54t9uy7miml.gif

 

 

 

 

http://www.img98.com/images/fmihwxvs8bceu3r1fmr4.gif

 

 

 

http://www.img98.com/images/6uiw1joxxcbc4wof8skw.gif

 

 

 

http://www.img98.com/images/pno3ey7370l8okbtqel.gif

 

 

 

 

http://www.img98.com/images/s9wwt05s51krjj6gchtx.gif

 

 

 

 

http://www.img98.com/images/s439wjxtvc63sb45f8gu.gif

خانوما نخونن

 
خانم زيبايی ميره به داروخانه، روی ترازو ميايسته و سکه ای به درونش ميندازه.
 
 
 
بعد با چشمان گردشده جيغ کوتاهی ميزنه، از ترازو مياد پايين و پالتوش رو درمياره.
 
 
 
دوباره ميره روی ترازو، يه سکه ميندازه، جيغ ميزنه. مياد پايين، کفشهاش رو درمياره.
 
 
 
دوباره ميره روی ترازو، يه سکه ميندازه، جيغ ميزنه. مياد پايين، پولوورش رو درمياره.
 
 
 
ميره روی ترازو، يه سکه ميندازه، جيغ ميزنه.
 
 
 
 مياد پايين، ميبينه سکه هاش تموم شدن.. وقتی ميخواد پول خرد کنه
 
 
 
داروساز لبخندی ميزنه و ميگه: نه خانم، از اينجا به بعدش مجانيه!
 

دو صورت

 

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

آدمخوارها

 
 

پنج آدمخوار در يك شرکت استخدام شدند.
هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شرکت گفت: "شما همه جزو تيم ماهستيد. شما اينجا حقوق خوبي ميگيريد و ميتوانيد به غذاخوري شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فكرکارکنان ديگر را از سر خود بيرون کنيد".
آدمخوارها قول دادند که باکارکنان شرکت کاري نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئيس شرکت به آنهاسر زد و گفت: "مي دانم که شماخيلي سخت کار ميکنيد. من از همه شماراضي هستم. امّا يكي از نظافتچيهاي ما ناپديد شده است. کسي از شماميداند که چه اتفاقي براي اوافتاده است؟"
آدمخوارها اظهار بي اطلاعي کردند..
بعد از اينكه رئيس شرکت رفت، رهبرآدمخوارها از بقيه پرسيد:
" کدوم يك از شما نادونا اوننظافت چي رو خورده ؟ "
يكي از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت:
"اي احمق ! طي اين چهار هفته مامديران، مسئولان و مديران پروژه ها را خورديم و هيچ کس چيزي نفهميدو حالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد!از اين به بعد لطفاً افرادي را که کار ميکنند نخوريد"...
 
 
 

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

منشا جوک های قزوینی چه کسی است؟!

 
 
منشا جوک های قزوینی چه کسی است؟!
شاید شما در مورد قزوینی ها و خصلت عجیب شان در امثله چیزهایی شنیده باشید البته تردیدی نیست که این عادت ها و اخلاق ها که مثلا به قزوینی ها یا رشتی ها یا اصفهانی ها نسبت می دهند بیشتر جنبه شوخی و مزاح دارد و گرنه این رفتارها در بسیاری از مردم وجود دارد علی ای حال نباید این مساله را رد کرد که وجود برخی چهره  ها در اینکه نسبتی را برای یک قوم درست کنند بی راه نبوده است.
 
 
نگاه عمیق کاظم قاقی به عکاس جوان
كاظم قاقي.قهرمانان هرگز نمي ميرند!
مثلا این آقا شخصی است که در قزوین به کاظم قاقی مشهور است (قاق یعنی مان شیرمال فروش)کاظم قاقی در حقیقت اسمش کاظم کوه کن ها بوده است که در عین خیری علاقه شدیدی به بچه ها و جوانان داشته است و چندین مورد لواط در پرونده اش ثیت است در مورد کارهایی کاظم قاقی حرف های زیادی بین مردم قزوین وجود دارد و منشا بسیاری از جوک هاییکه به قزوینی ها نسبت می دهند از همین شخص بر می خیزد.کاظم قاقی باغ آلوچه ای داشته است که ظاهرن درب آن بر روی خیلی ها باز بوده است و عده بسیاری به خصوص کودکان در همین باغ مورد تجاوز وی قرار می گرفتند مثلا در قزوین مشهور است که وقتی طرف آلوچه می خورد و قصد ترک محل را داشت عمو کاظم سر می رسید و به طرف می گفت که دمرو بخوابد و اگر شخص نمی خوابید با لهجه قزوينی می گفت:یا نباید میامدی ببم یا حالا که اومدی عمو کاظم نمی خوابمو، عمو کاظم نمی دمو و...نمی گویی .
کاظم قاقی در استان های همجوار به خصوص همدان هم چهر ه ای شناخته شده است و مشهور است وقتی به دستور خلخالی حکم اعدام وی داده شد و چشم بسته به سمت میدان تیر می رفت خطاب به نگهبان خود گفت:ببینم ببم!من تا حالا ک..ی نبوده که نزده باشم چشممو واز کن ببینم از اونها کسی الان بین اینها نیست.چشم عمو کاظم را که واز می کنند رو به مسوول تیر می گوید:محمد یتیم تویی!!!!!! تو رو که قبلا زدم
گفته می شود به غیر از کاظم قاقی افرادی چون علی یدی،غلامرضا اي واي ريدم و تقي دادا مدعلي و احمد قارانخود  از ديگر چهر هاي سرشناس قزوين در مساله بچه بازي بوده اند.
البته چندی پیش در حاشیه  های بازی های پیکان در قزوین چندین بار تماشاگران با استفاده از  نام کاظم قاقی شعارهایی را علیه تیم حریف می دادند(آن شعار این بود:کاظم قاقی کجایی این داورو بگ...ایی) که این موضوع در برنامه نود  توسط فردوسی پور اینگونه مطرح شد« آقای مدیرروستا این کاظم قاقی جریانش چی بوده در بازی ها شما تماشاگران نام او را صدا می کنند و مدیر روستا گفته: آقای کاظم قاقی یکی از افراد مشهور در قزوین است»
این موضوع در قزوین باعث خنده فراوان و نقل محافل شده بود.

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

" پیش از اینها..."


"  پیش از اینها..."
پیش از اینها فكر می كردم خدا
                خانه ای دارد كنار ابرها
                    مثل قصر پادشاه قصه ها
                    خشتی از الماس و خشتی از طلا
 
 
        پایه ها ی برجش از عاج و بلور
        برسر تختی نشسته با غرور
    ماه، برق كوچكی از تاج او
    هر ستاره، پولكی از تاج او
        اطلس پیراهن او، آسمان
        نقش روی دامن او، كهكشان
رعد و برق شب، طنین خنده اش
سیل و توفان، نعره توفنده اش
                دكمه پیراهن او، آفتاب
                برق تیغ و خنجر او، ماهتاب
 
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
    از خدا، در ذهنم این تصویر بود
        آن خدا بی رحم بود و خشمگین
        خانه اش در آسمان، دور از زمین
                        بود، اما در میان ما نبود
    مهربان و ساده و زیبا نبود
    در دل او دوستی جایی نداشت
            مهربانی هیج معنایی نداشت
            هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا
        از زمین، از آسمان، از ابرها
        زود می گفتند: این كار خداست
            پرس و جو از كار او كاری خطاست
            هر چه می پرسی، جوابش آتش است
 
     آب اگر خوردی، عذابش آتش است
     تا ببندی چشم، كورت می كند
            تا شدی نزدیك، دورت می كند
            كج گشودی دست، سنگت می كند
            كج نهادی پای، لنگت می كند
 
با همین قصه، دلم مشغول بود
        خوابهایم، خواب دیو و غول بود
    خواب می دیدم كه غرق آتشم
    در دهان شعله های سركشم
    در دهان اژدهایی خشمگین
            برسرم باران گُرزِ آتشین
            محو می شد نعره هایم، بی صدا
                            در طنین خنده خشم خدا...
                                نیت من، در نماز و در دعا
    ترس بود و وحشت از خشم خدا
    هر چه می كردم، همه از ترس بود
            مثل از بركردن یك درس بود
            مثل تمرین حساب و هندسه
            مثل تنبیه مدیر مدرسه
                تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
                سخت، مثل حلّ صدها مسئله
                    مثل تكلیف ریاضی سخت بود
                    مثل صرف فعل ماضی سخت بود
 
تا كه یك شب دست در دست پدر
        راه افتادم به قصد یك سفر
                در میان راه، در یك روستا
                خانه ای دیدیم، خوب و آشنا
            زود پرسیدم: پدر اینجا كجاست ؟
                گفت: اینجا خانة خوب خداست !
                گفت: اینجا می شود یك لحظه ماند
                گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
                باوضویی، دست و رویی تازه كرد
                با دل خود، گفتگویی تازه كرد
 
گفتمش: پس آن خدای خشمگین
    خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟
        گفت: آری، خانه او بی ریاست
        فرشهایش از گلیم و بوریاست
        مهربان و ساده و بی كینه است
        مثل نوری در دل آیینه است
 
                عادت او نیست خشم و دشمنی
                نام او نور و نشانش روشنی
                قهر او از آشتی، شیرین تر است
                مثل قهر مهربانِِ مادر است
 
دوستی را دوست، معنی می دهد
        قهر هم با دوست، معنی می دهد
                هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست
                قهری او هم نشان دوستی است ...
 
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
        این خدای مهربان و آشناست
            دوستی، از من به من نزدیكتر
            از رگ گردن به من نزدیكتر
 
آن خدای پیش از این را باد برد
            نام او را هم دلم از یاد برد
                آن خدا مثل خیال و خواب بود
                چون حبابی، نقش روی آب بود
                    می توانم بعد از این، با این خدا
                        دوست باشم، دوست ، پاك و بی ریا
 
می توان با این خدا پرواز كرد
        سفره دل را برایش باز كرد
            می توان در باره گل حرف زد
            صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
                چكه چكه مثل باران راز گفت
                با دو قطره، صدهزاران راز گفت
        می توان با او صمیمی حرف زد
        مثل یاران قدیمی حرف زد
 
            می توان تصنیفی از پرواز خواند
            با الفبای سكوت آواز خواند
    می توان مثل علف ها حرف زد
    بازبانی بی الفبا حرف زد
 
                می توان در باره هر چیز گفت
                می توان شعری خیال انگیز گفت
                                مثل این شعر روان و آشنا
 
قیصر امین‌پور
 

--
فقط یک بار به دنیا می آئیم

خواهرم ای دختر ایران زمین

 
 
 
 

شعری که توسط خیمه و خرگاه بانیان سفاهت، شارعان شقاوت، منادیان ذلالت و ساقیان وقاحت سروده شده خطاب به بانوان بدحجاب و بی حجاب و کم حجاب و نیمه حجاب و غیره:
 
خواهرم ای دختر ایران زمین
 

در خیابان چهره آرایش مکن ..... از جوانان سلب آسایش مکن
 
زلف خود از روسری بیرون مریز ..... در مسیر چشمها افسون مریز
 
یاد کن از آتش و روز معاد ..... طره گیسو مده در دست باد
 
خواهرم دیگر تو کودک نیستی ..... فاش تر گویم عروسک نیستی
 
خواهرم ای دختر ایران زمین ..... یک نظر عکس شهیدان را ببین
 
خواهرم این لباس تنگ چیست ؟ ..... پوشش چسبان رنگارنگ چیست ؟
 
خواهرم اینقدر تنازی مکن ...... با اصول شرع لجبازی مکن
 
در امور خویش سرگردان مشو ..... نو عروس چشم نامردان مشو
 
خیمه گاه عشاق الحسین
 

پاسخی که زری خانم برای این خیمه گاه سرشار از بلاهت و وقاحت و شقاوت و ذلالت و خباثت و عاری از شرافت و ظرافت و بصیرت فرستاده اند:
 
ای فلانک خاک عالم بر سرت ..... گر چنین گویی سخن با خواهرت
 
خواهر تو نیستم البته من ..... پس فزونتر از دهانت زر نزن
 
چشم هیز و خوی بد ، فکر پلید ...... از دل هر مصرعت آمد پدید
 
زشتی دید و کلام ذات تو ..... هست پیدا در همه ابیات تو
 
از خرد چون کم رسیده سهم تو ..... نیست زیبایی من در فهم تو
 
هم نگفته با تو هیچ آموزگار ..... هست طنازی به تای دسته دار
 
یا نمیدانند عشاق حسین ..... فرق ساده را میان تا و طین
 
همچنین آرایش من ای عمو ..... در خیابان نیست ، کم یاوه بگو
 
جای آرایش چه نزدیک و چه دور ..... سالن زیبایی است ای بیشعور
 
من لباس تنگ میوشم ، بله ..... پوشش خوشرنگ میپوشم ، بله
 
میشوم طناز و زیبا و ملوس ..... میخرامم در چمن چون نوعروس
 
زلف خود ریزم برون از روسری ..... میکنم در چشم مردان دلبری
 
طره گیسو دهم در دست باد ..... گور بابای تو و روز معاد
 
زری دلنشین
 
 
 
 

صغرا خانوم فداکار

 

خوشحالي از نوع كريم باقري

 

پسر کو ندارد نشان از پدر (+14+)

 

عکسی از گوگوش و بهروز وثوق که احتمالا ندیدی

 

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

بسیار دور از هم قد کشیده ایم

 
 
 
 
 
 
از زبان يك جنس مخالف، اما هم نوع....
 
 
 
 
 
بسیار دور از هم قد کشیده‌ایم . هر یک بر فراز صخره‌ای بلند و دره‌ای عمیق؛ میانمان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد.
 
 
 
جدایمان کردند؛ از روز اول مهر. با پوشش‌های متفاوت.
 
 
 
مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله‌ای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند. من را به مدرسه‌ی دخترانه و تو را پسرانه .
 
 
 
دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند. با ردیف‌های دور از هم . نیمکت‌های خانم‌ها و آقایان. با درها و راهروها و ورودی‌ها و خروجی‌های خواهران و برادران .
 
 
 
جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میله‌ها و در حرم و امامزاده با نرده‌ها و در دریا و ساحل با پارچه‌های برزنتی . ..
 
 
 
آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنی‌ای برای من؛ و من شدم عقده‌ی جنسی سرکوب شده‌ای برای تو.
 
 
 
تا هر جا که دیگر  نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان، از زور ناداني و بیماری و عقده‌های جنسی، من در پي يك نگاه و توجه و متلك از تو باشم ... و تو خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالی‌ات کند و نگاه حریص‌ات مانتو ام را بدرد .
 
 
 
جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه هایمان معذب مان کرد خیال کردیم عاشق شده‌ایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقده‌ی بیدار و خفته به زیر یک سقف رفتیم .
 
 
 
بسیار دور از هم قد کشیدیم. انقدر که دیگر نگاه‌مان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاه‌های انسانی جای خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا. در محل کار، در محافل فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی .
 
 
 
و من  باید تقاص همه‌ی این فاصله ها را بپردازم . تقاص دوری از تو و بر صخره‌ای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را .
 
 
 
باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک می‌شود و من تنها در خیابانم؛ وقتی دنبال کار می‌گردم؛ وقتی تاکسی سوار می شوم .
 
 
 
 
 
 
 
اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور.
 
 
 
 بهتان بر نخورد...
 
 
 
 آخر سالیان است که در همه جای دنیا، فقط مستراح‌ها را زنانه و مردانه کرده‌اند .
 
 
 
 

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

شیرازی به انگلیسی

 
Am I right=مي نه؟
 

Yes=ها والوو
 

No =نه كاكو
 

Really!! =نه آمو؟؟
 

Oh my Godl =يا ابالفضل
 

Why? =بري چي چي؟
 

bye=كاري باري؟
 

maybe=گاسم
 

leave me alone= آم برو او ورو بیزو باد بیاد
 

u made me confused= آم کله پرک گرفتم
 

wow= ووی آمووو
 

come here =بی اینجو
 

Take it easy= عامو ولش كن،حوصله داري شمو هم ماشاللو
 

so cute =جونم مرگ نشي!
 

that's true= همی‌ نه‌
 

I took my shoes and scapped=ارسیو زدم زیر چلم گوروختم
 

Hard=قايم
 

Tape=نيوار
 

Slow down!=حالو چه خبره؟
 

You are disgusting=جيگري بشي
 

Sunshine=آفتوو
 

Great=باريكلوو
 

Excuse=بونه
 

Dear=گمپ گلم
 

when sb eats too much=عام بپوكي
 

wait=صبرم بده،امونم بده
 

good quality=خوبوو
 

‎lizard=كلپوك
 

washing yourself before praying=دست نماز
 

a square shape device that you can pray on it=جنماز
 

How are you=باكيت ني؟
 
 

عرب سوسمار خوار يک توهين نيست

مراحل سوسمار خواري يک عرب
گزارش تصويري : از صيد تا پختن سوسمار در بيابان هاي عربستان
 
اين گزارش تصويري توسط يکي از کاربران در يک فوروم عربي به نام جبيل ( منتديات الجبيل ) تهيه شده است
گزارش، که در صحراي «سدير» در اطراف شهر رياض عربستان سعودي تهيه شده است،
 بسيار مفصل و کامل مراحل مختلف از شکار تا طبخ و خوردن سوسمارها را نشان ميدهد،
و بنا بر اين احتياجي به توضيحات بيشتر از جانب من نيست، با اين استثنا که بايد اشاره کنم که چند عکسي
 که از کشتن و پوست کندن و قصابي سوسمارها گرفته شده اند
ممکن است براي برخي از دوستان بسيار ناخوشايند باشند، پس لطفا مراقب باشيد