۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

عكسهای پارتی جنجالی در شمال تهران

عكسهای پارتی جنجالی در شمال تهران


اين پارتي بمناسبت جشن تولد يكسالگی دختر يكی از برج سازان تهران برپا شده بود.
تصاويری كه مشاهده می فرماييد از اين مراسم لهو لعب گرفته شده است.

اكثر دختر و پسرهای
حاضر در اين پارتی در زمان دستگیری در حالت زننده ای در كنار هم خوابيده بودند








:






*ركات ناشايستي كه از دختران و پسران *اضر در پارتي مشاهده شد:














استفاده از مدلهای مو دور از شان يك جوان ايرانی:




رقص دسته جمعي تا نيمه هاي شب:




كشف مقادير زيادي سي دي مستهجن در پارتی:




عكس متهم رديف اول پس از دستگيري:




عكس تعدادي از ميهمانها پس از دستگيري:












عكس يكي از برادران خدمت*گذار نیروی انتظامی در عملیات دستگيري افراد شركت كننده در این پارتي:


striptease in Iraq !!!!!!!!!!!!!

 

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

!!!!چرا هیچوقت میدان آزادی را از نمای بالا نشان نمیدهند؟

 

 

اگر به عکس میدان آزادی از بالا دقت کرده باشین میدان آزادی به صورت یک صلیب کاملا" مدرن انگلیسی ساخته شده.

گفته شده در دوره پهلوی وقتی این میدان توسط یه مهندس خارجی ساخته شد بعداز اینکه فهمیدن قضیه از چه قراره خود شاه اون مهندس رو در میدان آزادی دار زد.

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

شنگول جديد


افتتاح وبلاگ دوم
اسمشو فعلا گذاشتم شنگول جديد
تا ببينم بعدا چه اسمي بهش مياد
مطالب سايت دوم كمي متفاوت تره
اميدوارم هر كسي كه خواننده اين وبلاگهاست خوشش بياد
اگر هم گاهي نظري برام بزارين بد نيستا
.
.

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

عـکسهـای نـایـاب از گـوگـوش



http://s1.picofile.com/file/6185209254/20.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185188128/31.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185189134/32.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185190140/33.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185191146/34.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185192152/35.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185193158/36.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185194164/37.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185195170/38.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185203218/4.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185204224/5.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185210260/15.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185222332/21.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185223338/22.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185224344/23.jpg

http://s1.picofile.com/file/6185229374/16.jpg

 
 

کسی جواب این سوال را میداند؟

سلام

در یکی از مدارس مذهبی تهران معلم داشته در نمازخانه صحبت میکرده و یکی از بچه های کلاس اول دبستان از معلمش پرسیده:

مگر وقتی شیطان به آدم سجده نکرد، خدا او را از بهشت بیرون نکرد؟

معلم گفته: بله همینطوره.

شاگرد گفته پس چطور توانسته دوباره وارد بهشت بشود و آدم و حوا را گول بزند تا سیب را بخورند؟

 

معلم فقط سکوت کرده و هیچ چیزی برای گفتن نداشته.

راستش را بخواهید تا حالا این سوال برای من هم پیش نیامده بود. خیلی سوال اساسی ومهمی هست. عجب بچه هایی در این دوره داریم. چه سوال جالبی؟ کسی جوابی دارد؟

بر همه ی موحدان مبرهن است که شیطان رجیم است و رانده شده از بهشت.پس هنگام گول زدن در بهشت چه غلطی میکرده؟

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

هدايت: ملانصرالدین و عدالت خدا

 



می گن زمانای قدیم یه روز 3 تا پسر بچه میرن پیش ملا نصرالدین میگن ما 10
تا گردو داریم میشه اینا رو با عدالت بین ما تقسیم کنی؟
ملا می گه با عدالت آسمونی یا عدالت زمینی؟
بچه ها میگن خوب عدالت آسمونی بهتره با عدالت آسمونی تقسیم کن.
ملا 8 تا گردو می ده به اولی 2 تا می ده به دومی و دو پس گردنی محکم هم
می زنه یه سومی.
بچه ها شاکی میشن می گن این چه عدالتیه ملا؟
ملا می گه خدا هم نعمتاشو بین بنده هاش همینجوری تقسیم کرده. به یکی همه
چیز داده و به یکی هم فقط بدبختی


 
 

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

البته ايرادی نداره!!!

اینم از نسل دوم انقلاب!
صداقتش منو کشته

 

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

مراتب ايمان /طنز

 

روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در باری ، مشغول نوشیدن قهوه بودند.
یکی از مردها گفت : من پسری دارم که کشیش است. هرجا که میرود مردم او را "پدر" خطاب میکنند.
مرد دوم گفت : من هم پسری دارم که اسقف است و وقتی جایی میرود مردم به او میگویند " سرورم!
مرد سوم گفت " پسر من کاردینال است و وقتی وارد جایی میشود مردم میگویند او را "عالیجناب" صدا میکنند.
مرد چهارم گفت : پسر من پاپ است و وقتی جایی میرود او را "قدیس بزرگ" خطاب میکنند!
زن حاضر در جمع نگاهی به مردان کرد و گفت : من یک دختر دارم. 178 سانت قدش است ، بسیار خوشکل ، دور
کمرش 61 سانت ، با موهای بلوند و چشمهای روشن .
وقتی وارد جایی میشود همه میگویند : "وای ! خدای من ! "

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

شوخی با خیام


 

« آن قصر كه جمشيد در او جام گرفت»... از بهر خریدنش همش وام گرفت
چون قسط نداد بانک مسکن با زور... آن قصر زجمشید سرانجام گرفت
...............................................

« آنان كه به صحراي علل تاخته اند».... درمرکز شهر برجها ساخته اند
یک واحد از آن به حقه و صد ترفند.... با قیمت دوبله به من انداخته اند

.........................................................
«برخیز زخواب تا شرابی بخوریم»....صبحانه به جای شیر آبی بخوریم
درحسرت گوشت برّه سرگردانیم....از گوشت خر بیا کبابی بخوریم

........................................................
«از تن چو برفت جان پاک من و تو»...یا کود شد آن زمان که خاک من و تو
سهمیۀ سوخت ما فزون می گردد....لبریز شود دوباره باک من وتو

.......................................................
« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»....عاشق شده بد جور به تو پیرزنی
صد بار نگفتمت که تیپت عالی ست.... دیگر چه نیاز ست به مو ول بزنی

......................................................

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

.............حاج آقا دامادمون هستن !!!................


با كمال معذرت................................
 
 
چند روز پيش يكي از دوستان توي تاکسي بود...
 
يه خانم جلو نشسته بود... و يه آخوند و يه مرد معتاد هم كنار ايشون عقب نشسته بودند...
 
 آخونده دو هزار توماني داد به راننده گفت :
 
پدر جان نگهدار... يكنفر حساب كن... راننده پول رو گرفت....
 
 مرد معتاد بلافاصله گفت:
 
 
 
آقا 2 نفر حساب کن...حاج آقا دامادمون هستن !!!
 
 
 
آخونده  گفت:
 
 ببخشيد بجا نياوردم ؟ شما؟
 
 
 
 مرد معتاد گفت:
 
 سي و يك ساله  كه خوارما رو... بگا......دي.... الان ميگي بجا نياوردي......!!!  
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

looooooooooooooooool

يه تركه تو يه مسابقه نقاشي شركت ميكنه تو جهان اول ميشه، ميان يه هيئت از ايران ميفرستن ببينن چي كشيده.
 

ميبينن يه مرد لخت كشيده كه يه ماسك رو دهنشه، يه شاخه گل دستشه و يه كاندوم هم رو فلانشه!
 

ميرن از كارشناساي خارجي ميپرسن: بابا اين چه افتضاحيه؟ آخه شما چطور اينو برنده اعلام كردين؟!
 

ميگن: اين پيام داره: اون ماسك يعني خودشو از آلودگي‌ها دور كرده و ناراحتیش رو از تخریب محیط زیست نشون داده، اون گل نشانه طبيعته که اگه حفاظت نشه نابود میشه، اون كاندوم هم نشانه مبارزه با بيماريهاي جنسيه.
 

بعد ميرن پيش تركه ميگن: منظور شما از اين نقاشي چي بود؟
 

ميگه: والله ما فقط مي‌خواستيم بگيم كه كردن با كاندوم مثل بو كردن گل با ماسكه!
 
 

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

باز کردن مرورگر در حالت محرمانه


اكثر مرورگرهاي معروف از قبيل فايرفاكس، اينترنت اكسپلورر، گوگل كروم، اپرا و غيره، حالتي براي مرور صفحات اينترنتي دارند كه به آن حالت «مرور محرمانه» يا Private Browsing Mode گفته مي‌شود. در اين حالت، هيچ اطلاعاتي از شما روي كامپيوتر شخصي ذخيره نمي‌شود و هيچ ردي از سايت‌هايي كه مشاهده كرده‌ايد به جاي نمي‌ماند. اما چگونه مي‌توان اين حالت را در مرورگر اينترنتي خود فعال نمود؟


گام‌هاي زير را به ترتيب انجام دهيد:

  1. ابتدا يك ميان‌بر يا shortcut از مرورگر اينترنتي خود بر روي دسكتاپ كامپيوتر ايجاد كنيد. مي‌توانيد نام اين ميان‌بر را به «محرمانه» تبديل كنيد تا در موقع لزوم بتوانيد آن را به راحتي پيدا كنيد.
  2. حال روي اين ميان‌بر، راست‌كليك كرده و گزينه properties را انتخاب كنيد. در پنجره‌اي كه ظاهر مي‌شود، قسمت shortcut tab نمايش داده مي‌شود.
  3. در جعبه‌ي target box، بعد از كلمه‌ي exe (و اگر كوتيشن وجود دارد، بعد از كوتيشن) يك space بزنيد و متن قرمزرنگ زير را تايپ كنيد و سپس دكمه OK را بزنيد تا پنجره بسته شود:

 

براي اينترنت اكسپلورر: -private

براي فايرفاكس: -private

براي گوگل كروم: –incognito

        براي اپرا: -newprivatetab

اگر اين گام‌ها را دقيقاً طي كنيد، حالا بايد يك ميان‌بر از مرورگر اينترنتي دلخواهتان بر روي دسكتاپ داشته باشيد (به نام «محرمانه») كه هر گاه آن را اجرا كنيد، مرورگر اينترنتي شما در حالت «مرور محرمانه» اجرا شده و هيچ ردي از سايت‌هايي كه مرور كرده‌ايد به جاي نخواهد ماند.

توجه كنيد كه در مورد فايرفاكس، پس از اينكه با روش فوق توانستيد آن را باز كنيد، بايد به منوي Tools نگاه كنيد؛ در صورتي كه گزينه‌ي Start Private Browsing را ديديد، به اين معناست كه هنوز وارد حالت محرمانه نشده‌ايد و بايد اين گزينه را بزنيد تا وارد حالت محرمانه شويد و اين گزينه به Stop Private Browsing تبديل شود.

 

 

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

قرارداد الست

تاریخ: 1/1/1

شماره: 10837

پیوست: ندارد

صفحه یک از دو

بسمه تعالی

ماده 1- موضوع قرارداد: تنظیم مناسبات الهی


ماده 2- طرفین قراداد:

اين قرارداد فيمابين پروردگار كه از اين به بعد هم پروردگار ناميده مي‌شود، از يك طرف و روح ، که از این به بعد بنده مفلوک حقیر نامیده می شود، از طرف ديگرمنعقد مي‌گردد.


ماده 3- مدت قرارداد:

این قرارداد از ازل لغايت قیامت معتبر مي‌باشد.

تبصره: تنها پروردگار از مدت قرارداد اطلاع دارد و بنده مفلوک حقیر فضولی بیجا نفرماید.

ماده 4- دستمزد قرارداد:

دستمزد قرارداد بهشت برین و حور و شیر و عسل و میوه و گریپ فروت مي‌باشد.


ماده 5- نحوه پرداخت:

مبلغ قرارداد طی دو قسط، طبق شرايط زير پرداخت مي‌گردد:

بخش گریپ فروت از مبلغ قرارداد در ابتدا به بنده مفلوک حقیر و در قبال اخذ رسید تحویل و مابقی از مبلغ قرارداد در پایان كار بعنوان حسن انجام کار و درصورت تایید پروردگار به بنده حقیر مفلوک پرداخت می گردد.

ماده 6- تعهدات پروردگار:

1-6- تعیین نوع روح (اعم از جن، انسان، جک و جانور).

2-6- تعیین میزان سلامت (سالم، معلول، منگل، احمدینژاد).

3-6- تعیین محل زیست (سیاره اورانوس، کره زمین، ایران (البته اگر بشود اسمش را زیست گذاشت))

4-6- تعیین زمان زیست (عهد بوق، عصر برنز، دوره آنجلینا جولی)

5-6- تعیین خانواده (آبرومند، پولدار، خوشه بندی دهک بخورنمیر، خانواده محترم رجبی)

6-6- تعیین ویژگی های شخصیتی و نژادی


ماده 7- تعهدات بنده مفلوک حقیر:

1-7- دم به دقیقه پروردگار را تمجید نماید.

2-7- با توجه به ماده 6 بپذیرد که اختیار تام در مورد اعمالش دارد و مسوولیت کلیه تصمیمات خود را بپذیرد.

3-7- در روز قیامت بپذیرد که این قرار داد را امضا کرده است ولو این که یادش نیاید. خلاصه از ما گفتن بود. (حالا سیب من را می خوری هان؟)

 

ماده 8- حل اختلاف

در صورت بروز اختلاف در تفسیر این قرارداد و سایر اختلافات احتمالی طبق مقررات داوری هر طرف یک نماینده معرفی نموده و نماینده سومی به انتخاب این دو نفر تعیین و این سه نفر به قبر پدر خود خندیده اند. حرف آخر را پروردگار اعلام داشته که این نظر لازم الاتباع می باشد.

 

ماده 9- تضمین قرارداد

این قرار داد زورکی می باشد و همینی است که هست.

 

ماده 10- فسخ قرارداد

این قرارداد با توافق یکی از طرفین (پروردگار) تنظیم شده است و تحت هیچ شرایطی بصورت یکطرفه قابل فسخ نیست، مگر اینکه پروردگار حال کند فسخ کند.

 

  • اين قرارداد در دو صفحه، در 10 ماده و دو نسخه تهيه و تنظيم شده و هر دو نسخه در حكم واحد مي‌باشد که نزد پروردگار می ماند تا در روز قیامت محض ضدحال رونماید.

 

مهر وامضاء پروردگار


گور بابای بنده مفلوک حقیر

قرارداد

 

پناه می برم به خدا از شر شیطان رجیم

 

این بیع نامه به صورت یک طرفه بین صاحاب وبلاگ به عنوان خریدار و شیطان به عنوان فروشنده منعقد می­شود.

بند یک: بند نفسانیت.

شرح خدمات: خریدار می باید به بند نفسانیت لگام زند.

مورد مبایعه: آزادگی.

در صورت انجام خدمات فوق توسط خریدار، فروشنده هیچ تضمینی به عمل به تعهد خود به هیچ کس نمی دهد.

فسخ قرار داد: خریدار می پذیرد که چنان که به مفاد قرارداد در مدت معلومه عمل نکرد، روح خود را به عنوان غرامت به شیطان واگذار کرده است.

تبصره: خریدار روی لطف حضرت احدیت حساب کرده است. چه مرحمت کند و چه دریغ دارد.

باشد که شیطان را از این معامله جز ورشکستگی نصیبی نباشد.

 

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

الان وقتشه آقای گورسکی!

بیستم جولای ۱۹۶۹، نیل آرمسترانگ به عنوان فرمانده فضانورد آپولو ۱۱، اولین انسانی‌ بود که بر سطح ماه قدم گذاشت. به لطف فرستنده‌های تلویزیونی اولین کلمات او به زمین مخابره و توسط میلیون‌ها نفر شنیده شدند: "این گامی کوچک برای انسان، و جهشی عظیم برای انسانیت است."THAT IS ONE SMALL STEP FOR MAN,ONE GAINT LEAP FOR MANKIND"
 
ولی‌ درست پیش از بازگشت به ماه نشین، آرمسترانگ جمله معماگونه دیگری را نیز بر زبان راند: "الان وقتشه آقای گورسکی!"GOOD LUCK, MR. GORSKY
 

خیلی‌ از دست‌اندرکاران ناسا با شنیدن این جمله آن را نوعی کرکری خوانی با یک فضانورد رقیب روسی ارزیابی کردند. اگرچه بعد از تحقیقات معلوم شد که هیچ فضانوردی، اعم از آمریکایی‌ و یا روسی به نام "گورسکی" در پروژه‌های فضایی آن دوران وجود نداشته است.
 
در طول سالیان، افراد زیادی آرمسترانگ را درباره این جمله "الان وقتشه آقای گورسکی!" سوال پیچ کردند. ولی‌ پاسخ آرمسترانگ همیشه تنها لبخندی بود و بس. در پنجم جولای ۱۹۹۵، در جلسه پرسش و پاسخی که بعد از یکی‌ از سخنرانی‌های آرمسترانگ در فلوریدا برگزار شده بود، یکی‌ از خبرنگاران دوباره این پرسش ۲۶ ساله را از آرمسترانگ پرسید. اینبار در میان تعجب عمومی‌ آرمسترانگ آماده پاسخگویی بود. وی با اظهار این که آقای "گورسکی" فوت کرده و به همین دلیل او احساس می‌‌کند که می‌‌تواند راز این معما را فاش کند، داستان را اینگونه برای خبرنگاران مشتاق شرح داد:
 
یکی‌ از روزهای سال ۱۹۳۸، وقتی‌ که نیل کوچک پسر بچه‌ای ساکن شهرکی واقع در غرب میانه بود، به هنگام بازی بیس بال در محوطه پشت خانه‌شان ، ضربه شدید دوستش توپ را به حیاط خانه یکی‌ از همسایه‌ها می‌‌فرستد و از بخت بد توپ درست در نزدیکی‌ پنجره اتاق خواب این همسایه‌ها که آقا و خانم گورسکی نام داشتند فرود می‌‌آید. و آرمسترانگ جوان که یواشکی برای برداشتن توپ داخل حیاط این زوج خزیده بود، صدای فریاد خانم گورسکی را از پنجره اتاق خوابشان به وضوح می‌‌شنود: "چی‌؟؟ سکس؟؟! آقا از من سکس می‌‌خوان؟؟! خوب گوشاتو وا کن آقای گورسکی! هر وقت این پسر همسایمون تونست روی ماه راه بره تو هم میتونی‌ ترتیب منو بدی!!"
 

 

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

عشق بهتر است یا دوست داشتن؟؟


عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی 
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال   

عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است 
دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می‌گیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند  

عشق طوفانی و متلاطم است 
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت 
 
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می‌کند و باخود به قله‌ی بلند اشراق می‌برد.

عشق زیبایی‌های دلخواه را در معشوق می‌آفریند 
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست میبیند و می یابد

عشق یک فریب بزرگ و قوی است 
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق 

عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن 

عشق بینایی را می‌گیرد 
دوست داشتن بینایی می‌دهد 

عشق خشن است و شدید و ناپایدار  
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار  

عشق همواره با شک آلوده است 
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر 

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می‌شویم 
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر 

عشق نیرویی است در عاشق،که او را به معشوق می‌کشاند 
دوست داشتن جاذبه ای در دوست، که دوست را به دوست می‌برد 

عشق تملک معشوق است 
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
 
عشق معشوق را مجهول و گمنام می‌خواهد تا در انحصار او بماند 
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز می‌خواهد و می‌خواهد  که همه‌ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد داشته باشد. 

در عشق رقیب منفور است، 
در دوست داشتن است که: "هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند"

عشق معشوق را طعمه‌ی خویش می‌بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی می‌ورزد و معشوق نیز منفور می‌گردد   
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است یک ابدیت بی مرز است، که از جنس این عالم نیست

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

3 KINGS....

Teacher : Can you tell me the name of 3 great kings who have brought happiness & peace into people's lives?

Student : Smo-king , Drin-king & fuc-king...

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

نمـــــک شناس ............ داستانک جالبی از یعقوب لیث

او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لا یموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم ، بیاید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلا جات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است ، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است ، بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم ، من ندانسته نمکش را چشیدم ، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و...
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب ، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است ، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و...
بالآخره خبر به سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم . در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم .
این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است ، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى . سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى ؟ گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت . سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى ، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.
آرى او یعقوب لیث بود و چند سالى حکمرانى کرد و سلسله صفاریان را تاءسیس نمود.

من ميخام گُل بوشونَم


ميگَتُم بَرِی چی چی تُ شِرِ شیرازی می گی
هَمَش از عاشقی یُ عِشوهُ طنّازی ميگی
 
...ميگَتُم بَرِی چی چی هَمش رِوايت ميکُنی
از کا رُی قديميا ميشينی حِکايت می کنی
 
می گَتُم بَرِی چی چی هِی اَزی حَرفا ميزنی
بُ ئی طَنه پولَکا بَرِی خُدِت چا ميکنی
 
می گُتُم کلو مِتِ چِرُو تو لِفافه نَم پيچی
رکُ و راس حَرفتِ همیطُو ميزَنی بَرِي چی چی
 
می دونَم رارِ گذُوشتَم اومدَم تو سنگلاخ
می دونَم ممکنه يِی روز دُ تُ پام بره تو سولاخ
 
می دونَم که بَضيا کارُمِ بی حاصل ميدونَن
راهی که دارم ميرم عا طِلُ باطل ميدونَن
 
آمو من تُخمی که کاشتَم حالُ جَخ تِنجه زده
حيفه آفَت بزنه جون نگيره ثمر نده
 
اَی بُخُی يِی چی بیگی که هيکّی قلقليش بِشه
بايه يِی جوری بيگی که حَر فِتَم حاليش بشه
 
کَم ميخام با مردم ولاتُمون حرف بزنم
نَمی خام کروس کُنم دُور خُدُم تار بتَنم
 
من می خام غصّهُ و دردِ از شما دور بُکنم
نَمی خام نَه ميتونم آش کِسی رِ شور بُکنم
 
من می خام يِی چی بگم که يِی کمی دِلا واشه
من می خام عشقُ و وفا ميون سُفره ها باشه
 
من ميخام اَی بوتونم شادی بيارَم تو خونا
من ميخام گل بوشونَم تو باغچه ها پُشت بونا
 
ئی که ايجور بوگو اوجور نَگو حَر فِ بيجان
حا لُو اَی بَرِی اونا تلخه ئی مسئله ی اونان

Googoosh dar 60 salegi !!!

Googoosh dar 60 salegi!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!