۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

داستان تاثير دعا

 
 
مرد پولداري در کابل، در نزديکي مسجد قلعه فتح الله رستوراني ساخت که در آن موسيقي بود و رقص و به مشتريان مشروب هم سرويس مي شد.
 
ملاي مسجد هر روز موعظه مي کرد و در پايان موعظه اش دعا مي کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلاي آسماني را بر اين رستوران که اخلاق مردم را فاسد مي سازد، وارد کند.
 
يک ماه از فعاليت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شديد شد و يگانه جايي که خسارت ديد، همين رستوران بود که ديگر به خاکستر تبديل گرديد.
 

ملاي مسجد روز بعد با افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبريک گفت و اعلام کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چيزي بخواهد، از درگاه خدا نااميد نمي شود.
 
 
 
اما خوشحالي مومنان و ملاي مسجد زیاد دوام نیاورد و صاحب رستوران به محکمه شکايت کرد و از ملاي مسجد تاوان خسارت خواست.
 

ملا و مومنان البته چنين ادعايي را نپذيرفتند.
 
 
 
قاضي هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از اين که سخنان دو جانب دعوا را شنيد، گلو صاف کرد و گفت:
 
نمي دانم چه حکمي بکنم. من حرف هر دو طرف را شنيدم. از يک سو ملا و مومناني قرار دارند که به تاثير دعا و ثنا باور ندارند از سوي ديگر مرد مي فروشي که به تاثير دعا باور دارد…
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر